بررسی اسناد تاریخ معاصر 1


بنیان اندیشان و روشن فکری جامعه ما، به ممد یادداشت های «تأملی در بنیان تاریخ ایران» تاکنون با حقایق تاریخی پوریم محور در این سرزمین آشنا شده اند. تا این جا آن چه از هخامنشیان تا قاجار به عنوان منبع بررسی تاریخی به خورد ملل جهان داده شده، چیزی جز روایت و قصه نبوده. اما از قاجاریه به این طرف با منظری دیگر از این داستان گویی‎های موظف مواجه‎ایم  و آن هم  کتب «خاطرات» رجال و شخصیت‏‎های برجسته در بدنه دو سلسله قاجار و پهلوی و یادداشت‎های جهان گردان و شخصیت‎های سیاسی غربی است که در نهایت این دو گروه اخیر نیز در راستای همان مأموریت پیشین عمل کرده‎اند که «تکرار و محافظت از سناریوی دروغین تاریخ ایران» است تا قصه گویی‎های پیشین مورخین یهود مستندتر جلوه کند و این بار شاهدان تاریخی زنده داشته باشد.

«شرح زندگانی من چیزی ندارد که قابل خواندن باشد. مقصود اصلی تشریح اوضاع اجتماعی و بالاخص روشن ساختن طرز جریان کارهای دولتی و اداری در 70 - 60 ساله ایام زندگانیم است و چون وضع اجتماعی و اداری به خصوص قبل از مشروطه زاده اوضاع ماقبل است به عنوان مقدمه از اسلاف خود خواهم نوشت...» ( شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، مقدمه جلد اول)

حجم عظیم کتاب خاطرات و گزارش بازدید کنندگان خارجی از این سرزمین، به اندازه‎ای است که شک پژوهشگر بنیان اندیش تاریخ معاصر را برمی‎انگیزد که مگر در این برهوت پوریم زده چه چیز جالب توجهی وجود داشته که این خیل عظیم رجال و جهان گرد را مشتاق به ثبت آن در تاریخ کرده است و از آن جا که همه این افراد را به جد مشغول القاء یک متن می‎بیند، به وضوح ردپای حضور یهود را در لا به لای این اسناد می‎تواند مشاهده کند.

بنیان اندیش اینک می داند آن چه که به عنوان اسناد سلسله قاجار به تاریخ ایران معرفی کرده‎اند، مجموعه تدارکاتی است بر «پایان پراکندگی» مهاجران از هر سو وارد شده  و در نهایت «برآمدن مردم» به صحنه اجتماعی سرزمینی  که یهودیان در زمان رضاشاه نام آن را «ایران» گذاشتند تا این خطه زخمی و خاموش را بعد از 2000 و اندی سال به مسیر تحولات و تحرکات جهانی بازگردانند.

دست تقدیر الهی است که برای اولین بار، جوانه‎های «بنیان اندیشی» از همین خاک زخمی  و آغشته به خون، سربرآورده و به بار نشسته. حالا آتش کینه و جنون کنیسه گسترده تر از پیش است. و از آن جا که یهود از این سرزمین کینه تاریخی دارد، همچنان تا نابودی آخرین نشانه هستی بر روی این خاک از پا نخواهد نشست. و به این علت که دستان خداوند را نیز همواره در همه امور «بسته» فرض کرده، خود را قادر و موظف به انجام هر نوع جنایتی می‎بیند.

بگذارید با هم نگاهی کلی به سلسله قاجار از منظر کارمندان کنیسه اندازیم و اسناد آن را مرور کنیم تا مقدمه ورود به سلسله پهلوی اندک اندک فراهم شود:

****

بر اساس آن چه که تاریخ نگاری آکادمیک عرضه داشته است، «آقامحمد خان قاجار» فرزند محمد حسن خان و نوه فتحعلی خان قوانلو مؤسس سلسله قاجار است. کریمخان زند پس از کشتن پدر و برادرش، وی را نزد خود به شیراز برد و زیر نظر خود نگاه داشت.

تاریخ نگاری آکادمیک دنیا البته توضیح نمی‎دهد که کریمخان فرزند دشمن خود را به چه علت باید زنده و نزد خود نگه دارد و در کارهای کشورداری نیز از او مشورت بخواهد. در حالی که از ترکستان تا قفقاز و از سلیمانیه تا پنجاب  و حتی بصره را زیر تسلط خود دارد. 

به محض بیمار شدن کریمخان، آقامحمد خان به بهانه شکار از شهر بیرون رفته و یکسر راهی تهران می‎شود. اعراب ورامین را با خود همراه می کند!!!! همراه آن‎ها به گرگان رفته و با رؤسای ایل و تیره‎های مختلف قاجار صحبت و آن‎ها را نیز با خود همراه کرده و به مازندران لشکر می کشد. (و لابد نیروهای نظامی  زند نیز که همه جا را تحت نفوذ خود داشتند، اصلاً مزاحم او نمی شدند). در مازندران میرزا اسد الله نوری به خدمت آقامحمدخان درمی آید و کار تدارکات جنگی و محاسبات آن به وی واگذار می‏شود. میرزا اسدالله نوری جد خاندان معروف «خواجه نوری» در ایران است. 

به این ترتیب یهودیان به سادگی و با ساخت چند خط داستان، خانواده‎ای از «هزار فامیل» را به صحنه تاریخ معاصر ایران وارد می کنند:

«خاندان خواجه نوری یکی از خاندان‌های نام‌آور در تاریخ معاصر ایران است. اصل این خانواده از ناحیه بلده در مازندران بوده است و در آن جا در اواخر دوره صفویان و در طول دوران افشاریه  و زندیه  قدرتی محلی داشتند. از آغاز دوره  قاجار اعضای این خانواده در مشاغل دیوانی و مناصب لشکری  وارد عرصه سیاست شدند. مقر اصلی این خانواده در تهران بود که در آن جا در دربار قاجار خدمت می‌کردند. به تدریج بر اثر مأموریت‌های سیاسی دو شاخه‌ دیگر از این خانواده در شهرهای اصفهان  و شیراز شکل گرفت که در آن شهرها نیز همواره از متنفذین محلی بودند. در تمام طول دوران قاجار و پهلوی خاندان خواجه‌نوری در مقامات عالی سیاسی و نظامی قرار داشتند. معروف ترین چهره این خانواده میرزا آقا خان نوری بود که پس از میرزاتقی خان امیرکبیر صدراعظم ایران شد و با برقراری او به صدارت، نفوذ خانواده خواجه نوری به ناگهان افزایش یافت. خانواده خواجه نوری با بسیاری از خانواده های اشرافی دوران قاجار بستگی فامیلی داشت و به گروهی از طبقه حاکمه متعلق بود که «هزار فامیل» نامیده می شود. در دوران سلطنت پهلوی بسیاری از اعضای خانواده خواجه‌نوری در مقامات دیپلماتیک و سیاسی مختلف مشغول به کار بودند و بعضی چون فروغ خواجه‌ نوری ندیمه اشرف پهلوی  و غلامعلی خواجه نوری رئیس دفتر مادرمحمدرضا شاه  از نزدیکان دربار شمرده می‌شدند. پس از انقلاب 57 سه تن از خواجه‌نوری‌ها، یعنی محسن خواجه‌نوری (سناتور تهران)، علی‌محمد خواجه‌نوری (رئیس اداره سوم ستاد ارتش) و سرلشکر عبدالله خواجه نوری(رئیس دادگاه‌های ارتش شاهنشاهی) به حکم دادگاه انقلاب تیرباران شدند.....همسر عبدالوهاب‌خان انبساط‌ الدوله خواهر میرزا علی خان امین الدوله  (صدراعظم مظفرالدین شاه و نتیجه میرزا اسدالله نوری) بود که از او صاحب دو پسر و سه دختر شد، از جمله: افخم‌الملک، که با عزیزالملوک دختر شاه زاده عبدالصمد میرزا عزالدوله  (کوچک‌ترین پسر محمدشاه) ازدواج کرد و اعظم‌الملک که همسرش عفت‌الملوک خواجه‌نوری بود. او پدر عباسقلی خواجه‌نوری (۱۲۹۴–تا ۱۳۷۲) بنیان‌گذار علم آمار در ایران است. دختر دیگر تاج‌ماه‌خانم نام داشت که با میرزا علی شکوه‌الملک پسر میرزا محمد قوام الدوله ازدواج کرد و تنها پسرش حسین شکوه  رئیس دفتر مخصوص رضا شاه بود..... صدرالسلطنه صاحب چهار فرزند، سه دختر و یک پسر بود.  دختر آخر به نام تاج‌الملوک با حسین قدس نخعی  وزیرامورخارجه ایران ازدواج کرد. پسر صدرالسلطنه، نصرالله صدرنوری  تاجری بسیار نام‌آور و وارد کننده نخستین نسل اتوموبیل به ایران بود،  تنها دختر نصرالله صدرنوری، پریوش با عباس مؤدب‌ نفیسی پسر علی اصغر نفیسی (مؤدب‌الدوله) ازدواج کرد.... عفت‌الملوک و شوکت‌الملوک از برجسته‌ترین شاگردان کمال‌الملک بودند. از آنان تابلوهای ارزشمندی با شیوه‌های آب رنگ و رنگ روغن  و خامه دوزی برجای مانده است.... اشرف‌ الملوک همسر موسی میرفخرایی (معیرالملک) شد. او مادر نیره میرفخرایی شاعر، مترجم، روزنامه‌نگار و سیاستمدار معاصر ایرانی بود. شوکت‌الملوک در سال ۱۲۹۴ با حسن الدوله خانشقاقی ازدواج کرد. فرزند آنان هوشنگ خانشقاقی، معمار معروف و سازنده اولین بنای بلند مرتبه ایران است.... ابراهیم خواجه‌نوری (زاده اسفند ۱۲۷۹ خورشیدی، درگذشته ۱۳۷۰ خورشیدی در تهران ) نویسنده، روانشناس، روزنامه‌نگار و سیاستگر ایرانی دوران معاصر می‎باشد. در سال ۱۳۲۲ و در دولت علی سهیلی، دعوت به همکاری در کابینه شد. وی ابتدا به ریاست اداره کل تبلیغات منصوب شد و سپس معاونت نخست‌وزیری هم ضمیمه کار او گردید. وی در مجموع در چهار دولت، معاون نخست وزیر بود.خواجه‌نوری از همان نخستین سال‎های فعالیت حرفه‌ای خود، به مباحث خودشناسی و روان شناسی علاقه مند بود و در کنار تألیفات و ترجمه‌های سیاسی و تاریخیش، در این زمینه‌ها نیز به تألیف و ترجمه می‌پرداخت. در واقع وی از نخستین کسانی است که برای شناسانیدن مفاهیم روان شناسی جدید و روانکاوی به فارسی زبانان کوشیده‌ است. کتاب روانکاوی که خواجه‌نوری آن را در سال ۱۳۳۶ تألیف کرده‌ است، نخستین اثر به زبان فارسی در این زمینه محسوب می‌شود. همچنین وی برای اولین بار، اصطلاح روانکاوی را، بعنوان معادل معنایی کلمه پسیکانالیز به کار گرفت و بدین ترتیب او را مُبدع و سازنده این اصطلاح و برخی واژه‌های دیگر در زبان فارسی می‌دانند.  فعالیت او در عرصه روان شناسی و روانکاوی در سال‎هایی که او از فعالیت سیاسی کناره گرفته بود، و به ویژه پس از انقلاب 57 و تا زمان مرگش تداوم و گستردگی بیش‏‎تری یافت. بخش مهمی از این فعالیت‎ها در سال‎های پایانی عمر او، به فعالیت در مکتب پناه (پنا) که در سال ۱۳۵۱ توسط خود او بنیان‌گذاری شده بود، منحصر گردید. بیش‎تر شهرت خواجه‌نوری به خاطر انتشار مجموعه کتاب‎های بازیگران عصر طلایی است، که نخست به صورت جزوه‌هایی از سوی او ارائه می‌گردید. وی نخستین مجلدات از این مجموعه کتاب‎های پرخواننده را بعد از شهریور سال ۱۳۲۰ و با بهره‌گیری از فضای آزادی  که در آن ایام پدید آمده بود، ارائه کرد.  خواجه‌نوری در ارتباط با این مجموعه کتاب‎ها مدعی گردیده بود که قصد دارد در چارچوب آن به انتشار شرح حال کلیه کسانی بپردازد که در دوران رضاشاه  مصدر شغل یا سمت مهمی بوده‌اند. در این راستا او موفق شد که بیوگرافی‌های کامل و خواندنی را از چند نفر از بازیگران «عصر طلایی» (کنایه از دوران سلطنت رضاشاه پهلوی)، منتشر سازد، امّا سایر بیوگرافی‌ها همچنان نانوشته ماند. امّا در میان مجموعه کتاب‎های بازیگران عصر طلایی، مهم‎تر از همه شرح حال‌ها، شرح حال «سربازیگر عصر طلائی» (رضاشاه) بود که طی دورانی که این کتاب‎ها منتشر می‌شد، در این زمینه آگهی‌های مکرر انتشار می‌یافت، امّا کتاب مذکور، هیچ‌گاه به چاپ نرسید. غلامعلی خواجه نوری دیپلمات عصر پهلوی بود. او پسر امیراصلان خان نظام الدوله و از نوادگان میرزا آقاخان نوری بود.غلامعلی خان تحت حضانت ناظم الاطبا (پدر سعید نفیسی) شوهر خاله‎اش پرورش یافت و تحصیلات مقدمانی را در ایران طی کرد. برای تحصیلات عالی به سوئیس و فرانسه رفت و پس از بازگشت به ایران در سال ۱۲۹۷ لقب نظام السلطان گرفت که پیش‎تر لقب پدرش بود. در همان سال‎ها در وزارت خارجه استخدام شد و چندی در ادارات آن وزارتخانه و چندی در مأموریت‌های خارجی خدمت کرد تا سرانجام به ریاست تشریفات وزارتخانه رسید....نظام السلطان از اعضای انجمن اخوت روابط نزدیکی با ملکه مادر داشت و سال‌ها پیشکار و رئیس دفتر او بود.  وی در جوانی دختر دکتر علی اصغر نفیسی را به همسری گرفته بود و صاحب یک فرزند به نام درخشنده بود... میرزا اسدالله صاحب چندین دختر بود. یکی از دختران او، با آقافتحعلی سینکی  ازدواج کرد. از این وصلت فرزندان متعدد متولد شدند، که معروف‌ترین آن‌ها مجدالملک سینکی نیای خاندان امینی است. مجدالملک خود از ازدواج با خواهر پاشا خان امین الملک هشت فرزند داشت، از جمله میرزا علی‌خان امین‌الدوله (صدراعظم مظفرالدین شاه) طاووس خانم، همسر معتمدالسلطنه (مادراحمد قوام و حسن وثوق) و هما خانم که همسر محمدعلی‌خان علاءالسلطنه و مادر حسین علاء بود. یکی از دختران مجدالملک نیز که انبساط‌ الدوله لقب داشت، با عبدالوهاب خان نظام‌الملک نوه میرزا آقاخان نوری ازدواج کرد. او مادر اعظم‌الملک و افخم‌الملک خواجه‌نوری بود. به نوشته عبدالله مستوفی  یکی از دخترزادگان میرزا اسدالله نوری همسر میرزا حسن پسر میرزا اسماعیل گرکانی بود...... ناظم‌الاطبا در آغاز همسری از خاندان دولتشاهی اختیار کرد که در جوانی درگذشت و از او دو فرزند ماند: یکی در کودکی درگذشت و دیگری علی‌اصغر نفیسی نخستین وزیر بهداشت ایران شد. همسر دوم او نیز در جوانی درگذشت و فرزندی به جا نگذاشت. همسر سوم جلیل‌الدوله از خاندان خواجه نوری بود و از جانب مادر دخترزاده میرزا فتح‌الله نوری برادرزادهٔ میرزا آقاخان نوری. جلیل‌الدوله چهار پسر و سه دختر داشت که نخستین آنان سعید نفیسی بود. نوه او حبیب نفیسی بنیان گذار و نخستین رئیس پلی تکنیک تهران ( دانشگاه صنعتی امیرکبیر) بوده است. سعید نفیسی دانش پژوه، ادیب، تاریخ نگار، نویسنده، و مترجم و شاعر، جزء نسل اول استادان دانشکده تاریخ دانشگاه تهران است...»       

به این ترتیب تنها با بعضی از اعضای خانواده هزارفامیل خواجه نوری  آشنا شدیم. می‏بینید که برای توجیه حضور خود در صحنه سیاسی و فرهنگی تاریخ معاصر، چه گونه نیای خود را به بدنه سلسله قاجار می‎چسبانند و چه گونه همه با هم نسبت فامیلی دارند. و به غیر از آن با خانواده هزارفامیل دیگر نیز از طریق ازدواج نسبت فامیلی پیدا کرده‎اند. اعضای این خانواده‎ها بعدها بدنه سیاسی، فرهنگی و علمی و پزشکی جامعه عصر پهلوی را تشکیل داده‎اند.  حالا نگاهی به شجره نامه خاندان معروف «امینی» بیندازید که البته خود آن‏‎ها باز هم با خواجه نوری‎ها نسبت فامیلی دارند:



علی امینی از رجال معروف عصر پهلوی فرزند محسن امین الدوله داماد مظفرالدین شاه و نوه علی امین الدوله (صدر اعظم مظفرالدین شاه) و نتیجه میرزامحمد خان سینکی (وزیر و منشی عهد ناصری) است. همان طور که در تصویر می‎بینید حسین علاء، احمد قوام، حسن وثوق و... همه با هم نسبت فامیلی دارند. خود علی امینی در جوانی با بتول وثوق دختر حسن وثوق (وثوق الدوله) رئیس الوزرای دوره قاجار و عاقد قرارداد 1919 ازدواج کرد. اگر از این یهودی آنوسی هزار فامیل بپرسید که پدرش مالک معروف عصر پهلوی این همه ثروت و املاک را چه گونه صاحب شده، جواب می‎شنوید:

«لشته نشا یکی از محال معمور گیلان است و در همان جا است که تفریح گاهی به نام زیباکنار به چشم می‎خورد و همان جا است که مشمول مرحله اول قانون اصلاحات ارضی شده و بین زارع و دهقان تقسیم گردیده است. لشته نشا مرکب از 42 قطعه آبادی است که ناصرالدین شاه قاجار به عنوان تیول به صدراعظمش حاجی علی خان امین الدوله مرحمت فرمود. این تیول یا بخشش شاهانه یک امر ساده و پیش پا افتاده بود که کم‎ترین اشکال درباره‎اش تصور نمی‎شد. چه، از این پیش‎تر نیز عطایایی یکسان به کسان دیگر مرحمت شده و هیچ قانون و سنتی جلوی این بذل و بخشش‎های سخاوتمندانه را نمی گرفت و مردم مناع للخیری هم که مخالف این کارهای ثواب باشند بیدار نبودند. پادشاهی بود حاتم صفت که به همسایگانش «امتیاز» و به صدراعظمش «لشته نشا» می‎بخشید. و هیچ جای این کار ایراد نداشت.... در هر حال ثروت خاندان امینی از این سرچشمه فیاض جوشیده است. کما این که مالکیت‎های عمده دیگر نیز از همین ممر و یا از راه قبول هدیه و تکیه به زور و گردنکشی مایه گرفته است...» ( سردار جنگل، ابراهیم فخرایی، ص 86)

بنابراین ثروت این یهودیان آنوسی از طریق بخشش شاهان قاجار که برهوت بی‎صاحب ایران را به میل خود تقسیم می‎کردند به دست آن‎ها رسیده و جای هیچ اعتراضی هم نیست.
********
آقا محمد خان ظرف ده - یازده سال آینده تمامی ایران را به جز شیراز تصرف می کند و در تمام این مدت بارها به خاطر شورش و نافرمانی خان‎های محلی قاجار کشورگشایی را نیمه تمام گذارده و به سرکوب برادرانش می‎پردازد. حالا شیراز دست شاهزاده جوان و شجاعی به نام «لطفعلی خان زند» است که عازم جنگ با آقامحمدخان می‎شود و اختیار شهر شیراز را به دست  «حاجی ابراهیم کلانتر» می گذارد که یهودی زاده‎ای جدید الاسلام است. حاجی ابراهیم  در نهایت  به خان زند خیانت کرده و  او را به شیراز راه نمی‎دهد. پس از کشته شدن لطفعلی خان، آقامحمد خان بدون داشتن رقیبی تاجگذاری می کند. و استخوان‏‎های کریم خان را به تهران منتقل و درآستانه سرای سلطنت خود دفن می‎کند تا هر روز استخوان‎های دشمن را پایمال کند.


این کلاه مسی نقاشی شده جدید که در موزه کاخ گلستان نگهداری می‎شود، تاج آقا محمدخان قاجار است. این شیء گلدان شکل را کارمندان کنیسه در اصفهان که نام «هنرمند» دارند، برای او تدارک دیده‎اند تا خلاء اسناد تاریخ معاصر ایران هر طوری که هست پر شده باشد. حتی با یک کاسه مسی میناکاری شده. به نظر شما ساخت این ظرف مسی که «تاج» نام دارد چه قدر هزینه و زمان برده و چه قدر می‎ارزد؟



در تصاویر موجود از آقامحمد خان آن ظرف مسی را بر روی سر او مشاهده نمی‎کنیم. 
تاریخ معاصر ساخت تالار تخت مرمر مجموعه کاخ گلستان را به کریم خان زند و آقامحمد خان نسبت می‎دهد تا پادشاهی که در دوره سلطنتش حتی سکه‎ای ضرب شده از او باقی نمانده، حداقل بی جا و مکان نباشد. نقل است که بخش‎هایی از این کاخ را آقامحمد خان از ارگ کریمخان کنده و از شیراز به تهران آورده. آن هم در سرزمینی که بین شمال و جنوب و شرق و غرب آن هنوز راه و جاده مناسب وجود ندارد.  

«ساختن تالار مرمر در تهرانی که 6- 5 ماه از سال در چنین بنایی از سرما نمی‎توان زندگی کرد، کندن تالار تخت کریم خان و آوردن آن از شیراز به تهران و کار گذاشتن آن در تالار تخت مرمر نتیجه استبداد رأی آقامحمد خان است.» ( شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، جلد اول)
 
 تصویر رضاشاه  که ظاهراً مشغول بیرون آوردن استخوان‏‎های کریم خان از مجموعه کاخ گلستان است و نمایش اعاده حیثیت از شاه زند به راه انداخته است.

در سمت راست رضاشاه عبدالحسین تیمورتاش، در حالی که شمشیر کریم خان را نگه داشته، مهندس شریف‌زاده، و سینی حاوی استخوان‎ها قرار دارند. در روایت‎ها این استخوان‎ها زیر پله دفن شده‏‎اند و در محلی  که مستخدمین آقامحمد خان، موقع سلام با کفش آن جا بایستند. ولی  تصویر ساختمان پشت سر رضاشاه به تالار سلام کاخ گلستان نمی ماند و حداقل بنده چنین فضایی را در مجموعه به یاد ندارم.

مهندس شریف زاده  که بر روی خاک نشسته، بعد از حفاری به اندازه یک سینی چای استخوان یافته است. 

ورودی تالار سلام



ایوان تخت مرمر 

این تخت نمادی از تخت حضرت سلیمان است که بر روی دوش دیوان و پریان قرار داشته، و در ساخت آن باز هم ‎ردپای «هنرمندان» اصفهان دیده می شود.هیچ بخشی از مجموعه کاخ گلستان نماد و نشانه‎ای از آن چه فرهنگ ایرانی یا اسلامی نام دارد به چشم نمی‎خورد که در یادداشت بعد درباره آن بیش‎تر صحبت خواهد شد.  (ادامه دارد)