نهضت جنگل - ادامه


«اگر نسل جوان و مبارز ما بعد از شهریور بیست که مبارزه ای وسیع علیه ارتجاع و استعمار و برای آزادی و عدالت را آغاز کرد، از تجربه نسل های مبارز و انقلابی ما در عصر مشروطه و دوران بعد از آن اطلاع داشت و اگر تاریخ آن دوران را به درستی می دانست... آن همه ضایعات بر  جنبش آزادی بخش مردم وارد نمی شد و آن همه از فرزندان رشید خلق فدای خیانت ها و خطاهای کسانی نمی شدند که پیش از آن هم امتحان خود را داده بودند.  چگونه می توان بدون یک شناسایی منطقی و تحلیلی از گذشته لااقل نزدیک، ارزیابی درستی از نیروها و جریانات اجتماعی در اختیار داشت و چگونه می توان بدون مشعلی از عبرت های آموزنده تاریخی راه آینده را روشن نمود؟

اگر مبارزان خلق ما که در این دوران حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان را قبله آمال و آرزوهای خود می دانست رفتار دولت نوین و انقلابی شوروی با نهضت جنگل را پیش چشم داشتند، دگر بار فریب سیمای انقلابی دولت شوروی را نمی خوردند. آن چه در 15 سال گذشته در متن حرکت های انقلابی خلق ما اتفاق افتاد نشانه بارزاین انقطاع در تداوم انتقال تجربیات تاریخی است. »( وقتی مارکسیست ها تاریخ می نویسند- دفتر اول - درباره نهضت انقلابی جنگل - واقف شریفی- آبان 57)

 

به راستی به چه علت نسل جوان و مبارز این سرزمین، بیست سال بعد از مرگ میرزا کوچک خان، درباره حیات و مرگ و علل شکست نهضت او هیچ چیز نمی داند و اشتباهات گذشته را دوباره تکرار می کند؟

----------------------------------------------------------

 

کتابی که به عنوان اصلی ترین منبع شناخت نهضت میرزا کوچک خان معرفی کرده اند، آن چنان انباشته از مطالب بی سرو ته و دراز گویی های بی مورد است که حوصله محقق را به سر می آورد و او را از دنبال کردن مطلب باز می دارد. به واقع صرف وقت و انرژی، برای مطالعه چنین خزعبلاتی  حاصلی جز تلف کردن عمر به همراه ندارد. باقی منابع نیز اغلب رونویسی از این کتاب اند و سندی بیش از این برای شناخت نهضت قلابی انقلابیون  جنگل در اختیار ندارند.

نویسنده بسیار کوشیده است که  قیام گیلان را در بستر تاریخ معاصر ایران به زور بنشاند. اما حاصل کار او و شخصیتی که از میرزا به تصویر کشیده، مانند وصله ناجوری بر پیکر فرهنگی صد سال اخیرایران و حیات سیاسی نیم قرن اول آن ازآب درآمده است. جامعه ای که وی در کتاب اش متصور شده  نه به ایران عصر قاجار شبیه است و نه دوران رضاخان.

در داستان او روسیه و انگلیس و دولت عثمانی را هم زمان مشغول تجاوز و غارت کشور ایران می بینیم ،  ارتش آلمان هم وسط داستان دائم از این سو به آن سو می رود و دایه مهربان تر از مادر برای مردم ما شده است. در عین حال فساد دربار و کارگزاران حکومت قاجار نیز امان مردم را بریده است. حالا میرزا کوچک نامی آمده  تا خون های به ناحق ریخته شده در مشروطه را دوباره  احیا کند.

اما یک قهرمان ملی در برابر این همه ظلم  و تجاوز داخلی و خارجی به چه صورت می تواند مبارزه کند؟

یا باید اسلحه و پشتیبانی مردمی قوی داشته باشد و یا هوش نظامی و سیاسی  بالا که با استراتژی و تکنیک های جنگی خود به نبرد با متجاوزین برخیزد

درباره پشتوانه مردمی او حرفی نمی توان زد. قیام هفت ساله او ازداستان های نفاق و خیانت یاران اش مملو است و می ماند باقی مردم ایران که تا همین امروز نیز او را به درستی نمی شناسند. در سراسر کتاب فخرایی نیزازتکنیک های جنگی و استراتژی های میرزا  علیه دشمن چیزی گفته نشده است.

«در کادر رهبری جنگل افراد ورزیده مبرزی که وارد به سیاست جهانی باشند کمتر دیده می شود. حتی خود میرزا یک مرد دینی است نه رهبر انقلابی  و جامعه شناسی و سیاست نمی داند و فقط شور آزادی در سردارد و البته اشتباهات و ناپختگی های سیاسی فراوانی مرتکب شده » که  نویسنده کتاب با وقاحت تمام  آن را صفت شرقی ها می داند.

در حقیقت میرزا قهرمان ملی نیست . بلکه فردی ناوارد به مسائل اطراف اش است که اگرچه داوطلبانه راه مبارزه مسلحانه را انتخاب کرده ، اما با قیام اش تنها خود را مضحکه نموده  و جانش را ازدست داده است.



این تصویر میرزا کوچک خان یک روز پیش از عزیمت اش به لنکران است. ایستاده در مقابل ساختمانی که قالیچه ای از آن آویزان است!!!! از همان نوع بک گراندهایی که در تصاویر قاجاری دیده ایم.

ظاهراً نامه ای از آن سوی مرز رسیده است. کارگران و دهاقین «لنکران» سلام و درودهای خود را به کارگران ایرانی رسانده اند که حاصل دسترنج شان را سرمایه داری انگلیس چپاول می کند!!!!

میرزا به محض دریافت نامه تصمیم می گیرد سفری با پای پیاده به لنکران داشته باشد تا از نزدیک با اوضاع و احوال کمیته آشنا شود.اما بعد از راهپیمایی های شبانه روزی و فرار از دست مأموران، خسته و بی هوش و بی رمق توسط رفیق مبارزاش جمال سیاه گوشه جاده رها می شود. دو روز بعد به هوش می آید و با طی مسافتی یک کیلومتری ویک روزه خود را به قهوه خانه ای می رساند که صاحب آن شب قبل میرزا را با چهره ای نورانی در خواب دیده است. میرزا با  کمک او خود رابه لنکران می رساند، اما به محض رسیدن متوجه می شود که نیروی سرخ از آن جا بیرون رفته است. بنابراین دست از پا دارازتر راه رفته را دوباره بازمی گردد. این بار به سلامت و بی هیچ نوع مزاحمت و غش و ضعفی.

نویسنده همین جا داستان میرزا را نیمه تمام گذاشته و چندین برگ کتاب اش را به رساله تعبیر رویای ابوعلی سینا اختصاص می دهد تا سندی بر اثبات صحت خواب صاحب قهوه خانه تراشیده باشد و کتاب قصه 560 صفحه ای اش قطورتر شود. 

 برای من عجیب است که ابراهیم فخرایی که یار فرهنگی و منشی کوچک جنگلی معرفی شده  است، در هیچ صحنه داستان کتاب اش در کنار انقلابیون حضور ندارد و ارتباطی بین آن ها به چشم نمی خورد.اما از تمام اتفاقات این قیام و دیالوگ های میرزا و نامه نگاری های او در دل جنگل خبر دارد و مانند دوربینی  که در گوشه ای از جنگل نصب شده ، مشغول ضبط ریزبه ریز حوادث و بعد «روایت » آن برای خواننده ایرانی است.

 بنیان اندیش می تواند از سطر سطر کتاب او ایرادهای اساسی بگیرد. اما یک نگاه سطحی و کوتاه نیز کافی است تا عمق حقه بازی های یهودساخته را درصفحات آن بتوان تشخیص داد. حقه بازی هایی علیه  سرزمینی که هنوز آثار زخم پوریم را بر چهره دارد و درصدد  است تا هویت ملی خود را از میان هزاران برگ مطالب قلابی و دروغ و فرهنگ و سنن توراتی باز شناسد و خود واقعی اش را به منصه ظهور برساند.      

«میرزا عقب افتادگی ایرانیان را نتیجه بی فرهنگی می دانست(!!!) و مصمم بود به افتتاح مدارس پردازد.... و معتقد بود تعلیمات مدارس حتماً باید اجباری و مجانی باشد... و این توفیق جز در سه سال آخر عمر جنگل به دست نیامد. جنگل توانست علاوه بر تکمیل دبستان نصرت فومن، چهار باب دبستان در صومعه سرا، شفت، کسما و ماسوله تاسیس نماید و خدمتگزاران کهن و علاقمندان به فرهنگ را به همکاری دعوت کند. حتی زمینه تأسیس یک باب دبیرستان(!!!) شبانه روزی نیز در کسما تدارک شده بود که با سوانح اخیر انقلاب مواجه گردید و جامه عمل نپوشید...»( همان منبع - صفحه 43)

با چنین خزعبلاتی باید قهرمانان را به نسل جوان شناساند. فخرایی از زبان میرزا از برنامه احداث دبیرستان در گیلان آن هم به زمان قاجار خبر می دهد .هر چند کلمه «دبیرستان» ازاختراعات عصر پهلوی است. وی در مرامنامه جنگلیان از برابری حقوق زن و مرد باز هم در عصر قاجار سخن می راند و برای 18 ساله ها حق رأی قائل می شود(!!!) و بدتر از همه هنگامی است که  تبلیغ بی فرهنگی و عقب ماندگی و خیانت پیشگی ملل مشرق زمین را می کند:

«در مغز ایرانی خصوصاً و در میان بعضی از شرقی ها نوعاً یک سلسله افکار ناصواب و غیرمتناسب با دنیای امروز رسوخ یافته که مولود تربیت استعماری و نداشتن رشد اجتماعی است و بدین جهت است که گله هیچ پیغمبری را تا آخرین ساعات روز نمی چرانند(!!!!!!!!)» ( همان منبع)

سپس بعد از آن همه توهین به فرهنگ و مردم ساکن این سرزمین، ناگهان از آن ها در امر انقلاب  مساعدت و یاری می طلبد. از همان کسانی که معتقد است گله هیچ پیغمبری را تا آخرین ساعات روز نمی چرانند:

 «ما قبل از هر چیزطرفدار استقلال مملکت ایرانیم. استقلالی به تمام معنی کلمه، یعنی بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبی، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی... ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم، این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به همصدایی کرده، خواستار مساعدتیم.» ( روزنامه جنگل، شماره 28، سال اول) «معهذا در کنگره منعقده در کما به سال 1299 شمسی روش اجتماعیون را انتخاب و مشی آینده جنگل روی مقررات مدونی به مبنای اصول سوسیالیزم بنیاد نهاده شد.» ( همان، ص 52)

حالا کنیسه در قصه پردازی های خود سهمی هم برای روس ها در نظر می گیرد و نوبت خیمه شب بازی آن ها فراهم می شود. با وجودی که تنها سه سال از تشکیل حکومت کمونیستی در شوروی می گذرد، انقلابیون جنگل را نیز ناگهان در سیمای سوسیالیستی می بینیم.

اما  تاریخ نگاری آکادمیک یهودی متوجه نیست که هر قدرنفوذ سوسیالیسم را در ایران به عقب و جلو برد یا توسط شعر فارسی افکار صوفی گرایانه و « باری به هر جهت» به جامعه تزریق کند، مردم ایران، در تاریخ معاصر، هنگام مبارزه برای کسب استقلال و قطع نفوذ استعمار، همواره به بزرگ ترین نیروی محرکه فکری خود یعنی « اسلام» وصل بوده اند و وقعی به گرایش های چپ و راست سیاسی نگذاشته اند.

در ثانی جامعه ایران عصر قاجار نه جامعه ای کارگری که ارباب - رعیتی معرفی شده. کاش دوربین یهودیان جدا ازعکس های قلابی میرزا، از گیلان زمان وی نیز تصاویری به یادگار ثبت می کرد که مرکز آن رشت، کانون فعالیت احزاب دموکرات و اتفاق و ترقی معرفی شده است.

اما می شود به این عکس های آشنا نگاهی  دوباره انداخت.

 

 


 

   


این ها تصاویر مردم عصر قاجار معرفی شده اند. ارتش شوروی از بین این جماعتی که هنوزدر حد رعیت هم نیستند، به دنبال پرولتاریا می گردد و امثال کوچک خان جنگلی و کلنل محمدتقی خان پسیان برای این مردم  آزادی و برابری می خواهند. برای این توده انسان های مهاجر و بعضاً کومه نشین چه تفاوتی دارد، در پایتختی که دقیقا نمی دانند کدام طرف است، احمد شاه نامی برتخت سلطنت نشسته باشد یا محمدعلی شاه؟

برای همین است که اختراع یک طبقه بورژوا وسط این جماعت ارباب و رعیت ضرورت می یابد. 

طبقه ای از ملاکین و بازرگانان و روحانیونی که گاها با اجنبی همکاری می کنند و به جان ملت می افتند و هم زمان سنگ ملت را نیز به سینه می زنند. و لایه نازکی از روشنفکری که غم مردم را می خورند، انقلاب مشروطه راه می اندازند و قهرمانانی از چهارگوشه این سرزمین را به میدان مبارزه علیه استبداد می فرستند. 

حالا دیگرعقب ماندگی اقتصادی و فرهنگی این سرزمین را به اسکندر و مغول و عرب شمشیر به دست نمی توان نسبت داد. این بار روسیه و انگلیس مسئول نابسامانی های عهد قاجار معرفی می شوند که استعمارگرترازآن ها هم الگوی دیگردر جهان معاصرنمی شناسیم. آن چه که نام « دخالت» اجنبی در امور داخلی ایران عصر قاجار به خود گرفته، درواقع مجموعه داستان هایی است برای توجیه و سرپوش علت واقعی حضور این کشورها در منطقه ما و پرت کردن حواس این ملت از اصل ماجرا.

مورخین داخلی و خارجی حول محور این «دخالت ها»، مثلاً قرارداد 1919 ایران و انگلیس و... سروصدای زیادی به پا کرده اند، اما درمیان این همه هیاهوی جنگ و خیانت و قرارداد و... هرگز اشاره ای در باب پروژه های دردست اجرای آنان نمی کنند.

کسی نمی پرسد چرا این دول اجنبی در کشورما آزادانه برای خود خط تلگراف می کشند و ارگ بم می سازند. چاه نفت می زنند و ازشهرهای نوظهور ایران عکس های هوایی تهیه می کنند و برای ورود پادشاهی جدید صحنه سازی می کنند وعملیات تاریخ سازی برای این سرزمین را به پیش می برند....              
    ارتش روسیه که هنگام انقلاب 1917 نیروهای خود را ازایران بازگردانده بود، این بار با نام ارتش سرخ شوروی همراه پیامی وارد بندر انزلی شده است. میرزا با آن ها وارد مذاکره می شود. زمان آن رسیده تا ایران نیز برای مبارزه با استعمار انگلیس تحت لوای پرچم کمونیسم درآید




ظاهراً جنگلی ها در منزل جناب شهردار بسیارراحت و خودمانی هستند که برای ژست کف زمین دراز کشیده اند، با فرم کلاه هایی که متعلق به مردم گیلان نیست. این جا هم در پس زمینه تصویر، به غیراز بخش خط خطی شده سمت راست، در باقی قسمت ها همان قالیچه ها را می بینیم که از جایی آویزان کرده اند. به نفر سمت چپ ایستاده در ردیف بالا نگاه کنید که برایش کت سفیدرنگ نقاشی کرده اند. این سرهایی که در تصویر به بدن وصله شده اند، مشغول مذاکره با دولت شوروی اند. میرزا برای مبارزه با دولت متجاوز انگلیس با تجاوزگر دیگری متحد می شود. بعد به رشت رفته وانقلاب سرخ ایران و اعلامیه تأسیس «حکومت موقت جمهوری شوروی ایران» را به مردم ابلاغ می کند. بلافاصله کمیته ای در رشت تشکیل می شود و خود میرزا سمت سرکمیسر و کمیسر جنگ را در آن برعهده می گیرد و حدس بزنید مسئولیت کمیسر خارجی این کمیته به عهده کیست؟ یکی از اعضا حزب عدالت باکو، سید جعفر پیشه وری!!!!! که هم زمان با ارتش شوروی وارد گیلان شده است.  

 

با این همه  آیا این انقلابیون جنگلی از مسائل سیاسی روز جهان اطلاعات جامعی داشتند؟ رهبرشان که این گونه نمی نماید:

 

«جنگلی ها به استثناء یک عده معدود بقیه عبارت بودند از مشتی کاسب و زارع و خرده مالک و پیشه ور که از امور سیاسی و نقشه های جنگی بی بهره بوده اند. در کادر رهبری جنگل افراد ورزیده مبرزی که وارد به سیاست جهانی باشند کمتر دیده می شد.  نفاق و خود خواهی که از خصایص مسلم شرقی هاست(!!!) ایجاب می کرد که مطامع احتمالی کوته نظران با زنجیر آهنین سوگند مقید گردد و منافع فرد در مقابل مصالح اجتماع مهار شود. » ( صفحه 52 و 53)  

 »اهم وقایع جنگل مقارن با زمانی است که از طرف عمال بیگانه و مخالفین نهضت آزادی ایران، تخم نفاق و دوگانگی افشانده شد و یکپارچگی جنگلی ها بر هم زده شد. رضا افشار رئیس دارایی گیلان مأمور بود تا دو زعیم جنگل حاجی احمد کسمایی و میرزا کوچک خان را نسبت به هم ظنین کند و در مقابل یکدیگر وادارد.» ( صفحه 53)

موضوع لحظه به لحظه مضحک تر می شود. اصولاً تا زمان رضاشاه در این مملکت مالکیت زمین و خانه و... به شکل سند ثبت شده  رسمی مفهومی نداشته است. بنابراین وجود اداره دارایی آن هم در عصر قاجار چه معنایی می تواند داشته باشد؟ همچنین تا قبل از زمان رضاشاه نیز داشتن نام و نام خانوادگی به سیاق امروز همچون رضا افشار یا احمد کسمایی نیز معمول نبوده استدر عین حال با همه ناپختگی و بی سوادی، هنگامی که جنگلی ها از مشی سیاسی و مرامنامه خود صحبت می کنند ناگهان با فیگورهای روشنفکری و تجددخواهی عصرحاضر روبه رو می شویم:

 -مصونیت شخص و مسکن از هر نوع تعرض و حریت اقامت و مسافرت.

 -آزادی فکر، عقیده، اجتماعات، مطبوعات، کار، کلام.

 -هر یک از افراد ملت که به سن شصت سالگی برسد از طرف حکومت حقوق تقاعد دریافت خواهد کرد و در مقابل آن ترویج ادبیات و اصلاح اخلاق جماعت را عهده دار خواهد بود.

 -تساوی زن و مرد در حقوق مدنی و اجتماعی!!!!!!!!

- هر یک از افراد 18 ساله حق رای و 24 ساله حق انتخاب شدن را دارا هستند.

 -تعلیمات ابتدایی برای کلیه اطفال مجانی و اجباری است.

 -انفکاک روحانیت از امور سیاسی و معاشی.

 -ممنوع بودن کار و مزدوری برای اطفالی که سن شان به 14 نرسیده است

- حبس مقصرین به اعمال شاقه باید به مدرسه و دارالتربیه اخلاقی تبدیل شود و..........

این درویش افسرده یکی از جنگلی هاست. به دست های او دقت کنید و بخصوص به دست راست اش که معلوم نیست به کجا تکیه داده. امتداد لوله اسلحه بر اساس فرم قرارگرفتن آن بایستی در پشت سر و یا کنار موهای سرش خود نمایی می کرد!

جنگلی ها مصمم بودند مادامی که به هدف شان نرسیدند، به آرایش سرو صورت نپردازند. چهره های آن ها با ریش های رستمی شان به نوعی اساطیر و پهلوانان افسانه ای را دراذهان زنده می کرد!!!

هرچند که ریش انبوه از کسی قهرمان نمی سازد.

در اسناد عصرقاجار هرجا عکسی از یاران میرزا مشاهده می کنیم، در پس زمینه تصویر، چند درخت سبز شده تا نشان دهند این مبارزین در دل «جنگل» مشغول دفاع از سرزمین خود هستند. اما این جنگل چگونه چندین هزار سرباز را در لابه لای شاخ و برگ درختان خود اسکان داده است؟ در کلبه جنگلی یا خانه درختی یا شاید در فضای پرباران گیلان بر روی گل و لای زمین چادر نصب می کرده اند؟


تصویر سرهم بندی شده ای از یاران میرزا که مثلاً وسط جنگل هستند.


گل و بته هایی که در اطراف این نقاشی کشیده اند نیز به این معنی است که آن ها وسط جنگل هستند. بهتر است مزاحم استراحت شان نشویم. مخصوصاً مزاحم آن نفری که به شکل ایستاده خستگی در می کند.



تصویر ارواح بالای سر میرزا



 

همان عکس با اندکی تفاوت

 



به دو مأمور ایستاده در سمت چپ و راست تصویرنگاه کنید که مانند مترسک سر جالیز بعداً به تصویر اضافه کرده اند. میرزا مشغول مذاکره با مأموران دولتی ایران است . ظاهراً از آن همه جنگ و گریز به نتیجه ای نرسیده اند و حالا از در صلح وارد شده اند.


 آتش جنگ جهانی اول در دنیا شعله ور شده و مردم اروپا به جان یکدیگر افتاده اند. تاریخ نگاری آکادمیک یهودی، هم زمان با این جنگ جهانی ، در ایران پوریم زده نیز صدای اعتراض ملی بلند می کند تا خاموشی 2500 ساله این سرزمین همچنان پوشیده بماند. اما عجیب است که این انقلاب و خیزش هفت ساله از نظر عموم مردم ایران پنهان وناشناخته مانده است. چطور ممکن است در گوشه ای از یک سرزمین به مدت هفت سال قیامی صورت گیرد و باقی مردم کشور از آن بی اطلاع باشند. با وجودی که نهضت جنگل در همان زمان روزنامه چاپ می کرده است.



این تصویرصفحه ای از روزنامه جنگل است که نشرآن تنها دوسال دوام آورد. در شماره ای از آن به دولت ایران اعتراض شده است که چرا سفیر اتحادجماهیر شوروی را به رسمیت نمی شناسد و در شماره دیگر شعری جامانده از دهخدا به چاپ رسیده که درمجموعه آثار او وجود ندارد.

اما مخاطب این مطالب منتشر شده چه کسانی بودند؟ اکثر مردم ایران حتی درزمان محمدرضاشاه نیزروستانشینانی بودند که سواد خواندن و نوشتن هم نداشتند.

یک سر انقلاب جنگل را به نهضت مشروطه  وصل کرده اند و سر دیگر آن را به دست رضاخان میرپنچ سردار سپه سپرده اند  تا به این ترتیب نشان دهند که رضاخان اگرچه مانند دیگر پادشاهان خاورمیانه بی اصل و نسب است، اما ناگهان از آسمان بر تخت شاهی این سرزمین فرود نیامده و در جنگ قدرت با مخالفان و نشان دادن شایستگی های خود به این منصب انتخاب شده است.

کوچک خانی را که ارتش روسیه و ارتش انگلیس، حتی با بمباران هوایی نتوانستند حریف او شوند، رضاخان در چشم به هم زدنی مغلوب کرد. 

به این ترتیب در کتاب های تدوین شده یهودی هرچه به زمان معاصر نزدیک ترمی شویم، شخصیت های واقعی نیز به ناچار وارد قصه های یهودساخته می شوند تا پازل تاریخ سازی ایران تکمیل شود.

در این قصه ها لنین با میرزا بر سر مسائل منطقه نامه نگاری می کند.  پیشه وری به یاری او می شتابد و رضاخان مأمور سرکوبی اش می شود.

هرچند مرحوم لنین روح اش هم خبر ندارد که با میرزاکوچک نامی مکاتبه کرده باشد. اما امیدواریم نسخه ای از این نامه ها حداقل برای فریب تاریخ در آرشیو حزب کمونیسم شوروی موجود باشد. از جنگلی ها که چنین انتظاری نمی توان داشت. آن ها با ادعای این که آرشیو نامه ها و اسناد انقلاب جنگل در رودخانه تتف رود  افتاده، خود را از پاسخگویی به تاریخ معاف و راحت کرده اند.

ادامه دارد....